آزادسازی خرمشهر

بسي خوانده اي وصف گندآوران
که بردندگوي از سرسروران

 

به پيکار دشمن فشردند پاي
تبه ساخته دستبرد سران

 

کنون بشنو از فتح خونينه شهر
که يکچند تازيد دشمن بر آن

 

فرستاد صدام ناپاکدل
سوي «خرمي شهر» جيشي گران

 

سپه راند اين سوي اروندرود
جري از جهالت چو خود محوران

 

گمان کرد کآسان توان دست يافت
به مرز دليران و دانشوران

 

چوشد ناگهان چيره چون راهزن
برآن زيوري شهر صاحب زران

 

چپاولگري را برآورد دست
ربود آنچه بد خواسته اندر آن

 

چو ديو سپيد و چو اکوان ديو
که بردند ره سوي مازندران

 

و يا همچو خونخوارگان مغول
و يا تيره دل تيرۀ بربران

ز بي رسمي و ناکسي بس نکرد
نه بر مهتران و نه بر کهتران

 

بسا مال کز بندرش غارتيد
چو خونخواره دزدان و کين گستران

 

بسي کشت و کوبيد با توپ و تانک
زن و مرد و بام و در از هرکران

 

نماند از چنان شهرآباد بوم
به جز کوي کوران و کوخ کران

 

چو باد خزان شد وزان سوي باغ
تبه کرد سرو و گل و ضميران

 

ز شهر از در شر برون تاختند
گروهي زن و مرد با همسران

 

چو ديدند شيران در اين مرغزار
که گشتند خوکان وحشي چران،

 

بر آشوفتند از چنان خيرگي
دژم قهرمانان صاحبقران

 

برانگيختند از پي دفع خصم
ز جنگاوران، شيردل ياوران

 

به فرماندهي تيز بشتافتند
اميران جانبازو سرلشکران

 

ز «سرباز» و از «پاسداران» مرز
همه با هم اندر هدف همقران

 

به دفع عدو قد برافراشتند
به دست آتشين حربه کينه وران

 

شده حمله ور برعراقي سپاه
هژبران و ببران دشمن دران

 

فشاننده آتش به بنگاه خصم
چو آتشفشان کوه آذر پران

 

چو توفنده درياي خيزاب خيز
شده خشمشان بر فلک سرگران

 

عقابان جنگي هم اندر هوا
به بمب افکني چيره بر خودسران

 

به سامان دشمن شده باره کوب
عقابان، به حکم همايونفران

 

ز بس دود خمپاره و بانگ توپ
جهان تارشد در برناظران

 

همي جوش زد خون رويين تني
به رگهاي اين آهنين پيکران

 

درآن سخت پيکار و خونين نبرد
چه گويم ز ايثار همسنگران

 

که کردند بر دشمن پخته خوار
جهان تيره،چون ديگ خواليگران(۱)

 

زپير و جوان ، خلق ايران زمين
سراسر هماهنگ يکديگران

 

پي دفع دشمن به خشم آمدند
چو شيران همه مادگان ونران

 

بدادند بس مال و کالاو چيز
به جمع برادرهمه خواهران

 

فراجسته بر روي «مين» بي هراس
دلاور جوانان چو بازيگران

 

که با بذل جانها برانند سخت
ز خاک وطن، چيره بدگوهران

 

کريمانه آن سان به جنگ آمدند
که از بهر ارشاد، پيغمبران

 

بدان گونه نوشنده جام اجل
که سقراط نوشندۀ شوکران

 

شدن در ره پاس ميهن شهيد
بدي فخر اين زبده نيک اختران

 

به پشتي گري دست داده به هم
چه کس بود همتاب همباوران؟

 

بدادند در ره مام وطن
سر و جان به خشنودي مادران

 

سرانجام با فضل کيهان خداي
به فتح آمدنداين يلان کامران

 

به نام اسارت زچندين هزار
ببستند دست ازملامت خران

 

به سال هزار و سه صد شصت و يک
سوم روز خرداد مه، صفدران

 

بشستند دامان کشور زننگ
چو هر شوخگن جامه را گازران

 

چو شد تير«صدام» خورده به سنگ
شدش عار بر دل، چو کوهي گران

 

بماندش به دل داغ چونين شکست
چو داغي که برشانه فاجران

 

پس آنگه به تسليم برداشت دست
غرامت پذير از غنيمت بران

 

به زهر هزيمت گشودند کام
ز صهباي قدرت تهي ساغران

 

گريزند آري به هم پنجگي
زپيلان جنگي،گشن استران

 

سزد گر ستايند فتحي چنين
فن جنگ را جمله سرداوران

 

بر اين قهرمانان هزاران درود
که دارند پاس وطن پروران

 

نثار آورم بر شهيدان سلام
برازنده جمعي ز ما برتران

 

به شهر شرف مينوي شهريار
به نام و نشان، گوهرين افسران

 

اميد ازخداوند دارد «اديب»
کنون کز وطن راند اين جابران،

 

که ايران در اين جنگل روزگار
مصون ماند از شرّ جاناوران

 

———————–

۱- خوالیگران: سرپرستان آشپزخانه

دسته بندی: